تنها براى چشمهاى تو مىنویسیم که نگاهت پرتویى از خورشید است. در این دنیاى پر از ظلم و جفا، دروغ و نیرنگ، حکایت زندگى ما، حکایت غم و غصه و بىکسىهاست.
راه آمدن تو را صبحهاى جمعه با اشکهاى بىمنتهایمان خواهیم شست و در دعاى ندبه در غم انتظارت به سوگ خواهیم نشست.
از نامهربانىها خواهیم گفت که چه مىشد اگر با ما همنشین مىشدى تا ببینى دنیا چه بىوفاست، هر چند تو خود ناظر بر همگانى.
مولاى من! اگر نیایى گلهاى یاس براى چه کسى شکوفه دهند، برگهاى پاییزى از شوق آمدن قدمهاى چه کسى بر زمین بریزند.
مهدىجان، ستارههاى آسمان را مىشماریم و مىدانیم نهایت دلتنگى ستارهها، خاموشى است و مىدانى نهایت دلتنگى ما، دیدن مَه روى توست، پس تو را به جان مادرت بیا تا هستىمان را در وجودت فدا کنیم.
یا مهدى، بغض در گلویمان نشسته است. صداى مهدى مهدىمان در زمین و آسمان مىپیچد.
دوست داریم اسم زیبایت را روزى هزار بار بر زبان بیاوریم و بر در و دیوار بنویسیم و از تو بگوییم و به تو نالیم؛ زیرا تو فریادرس بىکسانى، امید ناامیدانى، پناه بىپناهانى تا ظهور کنى و لباس سعادت و عافیت را بر تن همگان بپوشانى. ما همه با هم منتظریم تا بیایى.